۹.۰۵.۱۳۹۱
۹.۰۱.۱۳۹۱
بزرگترین پروژه حکومت امام زمان تا کنون: برگزاری نماز جماعت در کرات دیگر!
روستا آزاد رئیس دانشگاه شریف با اشاره به سوالی که از وی در خصوص بزرگترین آرزوهایش در هفته هوافضا پرسیده شد، خاطر نشان کرد: در پاسخ به این پرسش پاسخ دادم که بزرگترین آرزوی من برگزاری نماز جماعت در یکی از کرات آسمانی است. در این آرزو هم توسعه فناوری هست و هم توسعه معنویات!
بطور یقین رئیس دانشگاهی که دارای دانشکده هوا فضا هم هست - از شرایط موجود در کرات دیگر و وجود یا عدم وجود حیات کاملا آگاهی دارد. از اینرو آرزوی متقابل ما این است که در صورت برآورده شدن آرزوی دکتر رضا روستا – ایشان به امامت جمعه آن کره نیز برگزیده شوند تا بتوانند ما را بیشتر از شرایط محل اقامت خود آگاه سازند. البته چون ایشان یک موجود فرا زمینی هستند دیگر نیازی به اکسیژن و مواد غذایی جهت رشد مغز و فعالیت آن ندارند و به طور حتم امیدواریم با آگاهی و توانمندی ایشان جهت زیستن در کرات دیگر ، شرایط نماز جماعت را هرچه زودتر برای طرفداران و دیگر مومنین و مبلغان و سران قدرت که ایشان را به ریاست این دانشگاه انتخاب نموده اند فراهم نمایند و برای سفر به کرات دیگر، هر چه سریعتر جهت توسعه فناوری ایرانی، نوع وسیله نقلیه ساخت مهندسان و مبتکران و دانشجویان دانشگاه شریف را مشخص نموده تا مومنان و طرفداران ایشان جهت همراهی و توسعه معنویات خویش، پیش ثبت نام کنند تا ما هم به نوبه خود و به حول قوه الهی برای برگشت ایشان به کره زمین شرایط جشن و سرور و آذین بندی شهر و دانشگاههایمان را هر چه سریعتر فراهم نماییم ...! و من الله التوفیق
۸.۳۰.۱۳۹۱
۸.۲۷.۱۳۹۱
۸.۲۲.۱۳۹۱
۸.۲۱.۱۳۹۱
حکایت محلّل حکایت روزگار ماست!
می گویند یکی از بزرگان نجف عیال را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید محلّلی پیدا می کرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد، کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی مییافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون!
شیخ سردرگریبان به دنبال چاره بود، خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد!
دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آبحوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که : ” آب حوض می کشیم “ خودش از صدایش نتراشیده تر و نخراشیده تر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ و دهانی دریده، دون مایه و بیفرهنگ، با پایی لنگ، ازمال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض می کشید ، نگاه به او کفاره داشت و دیدنش درخواب صدقه شیخ چون ارشمیدس فریاد کرد که یافتم، یافتم و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آبحوضی نمیدید، او واسطه وصال بود، در او جمال یار میدید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت :” همیشه یک درهم می ستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی!” آبحوضی انگار در عرش پرواز می کرد، خانه شیخ را که از قصرهای بهشت میدید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری عزب بود و معذب و دست درآغوش خویش داشت، با خود گفت :” صد دینار هم ندهی در خدمتم! “اما به شیخ گفت:” شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست” القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا درآورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، بر عمر رفته افسوس می خورد و می گفت: ”عجب کسب پر منفعتی!” فردا صبح شیخ با صدای آبحوضی بیدار شد، از همیشه سحر خیزتر شده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری می گفت، او داد می زد: ” من یطلب محلّل؟ ” ” چه کسی محلّل می خواهد؟” شیخ بیرون آمد و گفت: ” این چه بیآبرویی است که راه انداختهای؟ ”آبحوضی – ببخشید محلّل – پاسخ داد:” راستش دیدم کارش راحتتر و درآمدش بیشتراست، شغلم را عوض کردم! “
این حکایت روزگار ماست، علماء همه جورش را با این ملت تجربه کرده بودند، 24 سال کابینه در اختیار روحانیت بود، جابجایی سید و شیخ و سید هم جواب نمی داد، سه روحانی این عروس را در کابین خویش داشتند و اینک محلّلی لازم بود با شرایط کذا و کذا! باید آنقدر زشت باشد و زشتی کند که ملت نه تنها دل بر او نبندد که از ترس او به دامان داماد قبل پناه برد، قدرش را بداند و او را بر روی سر بنشاند، و از سویی کسی باشد که اگر خواست جا خوش کند، زورمان به او برسد و دمش را بگیریم و بیرون بیاندازیمش!
اما امروز محلّل جا خوش کرده است و با بزک و دوزک، با دروغ و فریب و با خرج کردن از کیسه شیخ می خواهد در دل خاتون جا بازکند، تازه همکاران سابق را هم دعوت کرده است که بیایید، این شغل راحتتر و پرمنفعت تراست و برای دور بعد هم محلّلها صف کشیده اند.
۸.۲۰.۱۳۹۱
مردم همه گوسفندند و ما چوپان نوشتهای از مهدی شجاعی
حواستان باشد! بزرگترین اشتباه در حکومت، بها دادن به مردم، یا ارزش قائل شدن برای مردم است. شما مطمئن باشید که اگر برای مردم، ارزشی بیش از گوسفند قائل شوید، نمیتوانید بر آنها حکومت کنید. بهای مردم را شما معین میکنید، نه خودشان. اگر شما بر مردم قیمت نگذارید، آنها قیمتی بر خودشان میگذارند که هیچجور نمیتوانید بخرید. و تازه این گوسفند که من گفتم بالاترین قیمت است: قیمت آدمهای اندیشمند، چاق و چله. قیمت بقیهی مردم، حداکثر در حد پشگل گوسفند است و نه بیشتر.
نتیجه این که: مردم را هر جور بار بیاورید، بار میآیند. اگر به آنها احترام بگذارید، فکر میکنند که شما موظفاید به آنها احترام بگذارید.
اگر به آنها توضیح دهید، گمان میکنند که شما موظف به توضیح دادناید.
۲- هیچوقت شنیدهاید که غذای گوسفند را به او اهداء یا تقدیم کنند؟ غذا یا علوفه گوسفند را جلویش میریزند. رفتار با مردم هم باید درست مثل رفتار با گوسفند باشد. طبیعیترین و مسلمترین حق مردم را باید با تحقیر و توهین به آنها داد و گرنه طلبکار میشوند. اگر به مردم عزت بگذارید یا احترام کنید، مردم فکر میکنند که شما موظف به عزت گذاشتناید و دنبال باقی مطالبات خود میگردند.
۳- طوری برنامهریزی کنید که مردم از صبح تا شب بدوند و آخر شب هم نرسند. مردم اگر مایحتاج خود را آسان به دست بیاورند، اگر وقت اضافه داشته باشند، عصیان میکنند، بداخلاقی میکنند و به فکر اعتراض و انقلاب و این حرفها میافتند.
یک تشکیلاتی را تأسیس کنید که کارش چرخاندن مردم باشد، یا چرخاندن لقمه دور سر مردم. کارش چیدن موانع مختلف، پیش پای مردم باشد. فرض کنید که آب دریا فاصلهاش یا مردم به اندازه دراز کردن یک دست است. جای دریا را نمیتوان عوض کرد، اما راه مردم را که میشود دور کرد. هزار جور قانون میشود وضع کرد که مردم دور کرهٔزمین بچرخند و دست آخر به همان نقطهای برسند که قبلاً بودهاند. و از شما به خاطر رسیدن به همان نقطه، تشکر هم بکنند.
۴- مردم را به دو دسته تقسیم کنید و به یک دسته حقوق و مواجب بدهید که مراقب آن دستهی دیگر باشند. دسته اول، به طمع مواجب یا از ترس قطع شدن مواجب، مرید شما میشوند و دستهی دوم، از ترس دستهی اول، مطیع و مِنقاد شما. به این ترتیب، مملکت، خود به خود اداره میشود، بیآنکه شما زحمتی بکشید یا دغدغهای داشته باشید.
مردم به دو دستهی خیلی نامساوی تقسیم میشوند: عوام و خواص. نسبت این دو با هم، نسبت ۹۹ به ۱ است. یعنی از هر ۱۰۰ نفر، ۹۹ نفر عواماند – عین خودمان – و یک نفر خواص است. و هیچ آدم عاقلی، ۹۹ را نمیگذارد، یک را بردارد. پس خواص را در شمار هیچیک از اعضای بدن خود به حساب نیاورید و در صورت لزوم، فقط به جلب رضایت عوام فکر کنید. چرا که:
اولاً: جلب رضایت عوام، بسیار آسانتر از خواص است.
ثانیاً: رضایت عوام را فلهای میشود جلب کرد ولی خواص را یکی یکی؛ آن هم اگر بشود.
ثالثاً: عقل عوام به چشمشان است ولی عقل خواص، هر کدام، یک جایشان است که با زحمت هم نمیتوان جایش را پیدا کرد. و از همه مهمتر، در انتخابات و رأیگیری، رأی خواص و عوام یکاندازه است. رأی آدم خاص که بیشتر یابزرگتر از آدم عوام نیست. پس آدم باید مغز خر خورده باشد که خواص را با همهی مشکلاتشان جدی بگیرد.
خلاصه این که: این عواماند که سرنوشت و تقدیر خواص را رقم میزنند. پس خود خواص را نباید جدی گرفت، ولی خطر خواص را چرا. خیلی باید مراقب بود. این خواص، موجودات پلید و ناشناختهای هستند که اگر ازشان غافل شوید، کار
دستتان میدهند. عوام، هزارتایش کم است و خواص یکدانهاش زیاد. اگر توانستید سرشان را
زیر آب بکنید، بکنید وگرنه لااقل مراقب باشید که یکیشان دوتا نشود.
۶- هر کاری را که از انجامش عاجزید، با صدای بلند اعلام کنید که میتوانید. هر چقدر کار، بزرگتر باشد و شما در انجام آن ناتوانتر، باید
توانستنتان را قاطعتر و محکمتر و بلندتر اعلام کنید تا مردم به توانمندی شما ایمان بیاورند. انجام شدن یا نشدن آن کار مهم نیست؛ همان رعد و برق اولیه برای مردم مهم است. بعد از آن برای انجام نشدنش هزار دلیل میشود جفت و جور کرد.
۷- برای هر نقص و کاستی و کمبودتان، معجونی از دلیل و حکمت و فلسفه درست کنید و به مردم بخورانید. مردم، استعداد غریبی دارند برای خر شدن. اگر نان ندارید که شکم مردم را سیر کنید، برایشان در فضیلت گرسنگی، داد سخن دهید. اگر از عهدهی تأمین امنیت مردم برنیامدید، به آنها تفهیم کنید که هزار و یک محصول و ثمره است که فقط از وجود ناامنی به دست میآید. یکی از
آنها، تقویت توان مقاومت است. یکی از آنها ظهور استعدادهای نهفته است
و...
۸- برای این که مردم، کمتر در امور مملکت دخالت کنند و وقت شما را بگیرند، سعی کنید که آنها را به خوابیدن بیشتر ترغیب کنید. نغزترین کلام در این مورد را هم باز از خود من شنیدهاید: هر که بیشتر میخوابد، توان بیشتری ذخیره میکند.
۹- این اصل را هیچوقت فراموش نکنید: بزرگترین دشمن ما علم و دانش است. و تنها راه مبارزه با این دشمن، تحقیر کردن آن است. تا میتوانید از افراد بیسواد، تجلیل کنید. آنها را در صدر بنشانید. مناصب مهم و بزرگ را به آنها بسپارید. و به همگان نشان دهید که؛ علم و دانش، جز بدبختی و دردسر و بیکاری و گوشهگیری، خاصیت دیگری ندارد. اما حواستان باشد که چنین اتفاقی یکشبه نمیافتد. تغییر دیدگاه مردمی که یکعمر علم و دانش را اسباب افتخار و عزت میدانستهاند، کار آسانی نیست. در عمل! باید در
عمل، کاری کنید که مردم، مطمئن شوند که نتیجهی آموختن علم ودانش، فقر و خفت و بیکاری است و نتیجهی بیسوادی، ثروت و عزت و افتخار و قدرت.
۱۰- حتماً متوجه این واقعیت شدهاید که افراد قدبلند به دیگران یعنی کوتاهتران با دیده تحقیر نگاه میکنند. یعنی قدبلندی اصولاً اسباب تفاخر و تکبر است. مضاف به این که افراد قدبلند هرگز از افراد کوتاهقد فرمان نمیبرند. نتیجه این که: رمز بقای مدیریت، انتخاب و انتصاب زیردستانی است که قدشان از شما کوتاهتر باشد. اگر زمانی مجبور شدید به استفاده از فرد قدبلند، حتماً یکی از این دو کار را با او انجام دهید:
یک: آنقدر بر سرش بکوبید تا قد او هم به اندازهی شما و بلکه کوتاهتر شود.
دو: قبل از شروع همکاری، قسمت اضافه قدش را ببرید تا به اندازهی مطلوبتان برسد. از بالا یا پایین یا وسط فرقی نمیکند. مهم این است که
وسیله تفاخر یا تکبر او را ببرید یا از بین ببرید.
۱۱- مردم در صورتی به شما احترام میگذارند یا از شما فرمان میبرند که محتاجتان باشند. این اخلاق و روحیه عموم مردم در همه جای دنیاست. تا وقتی برای شما حرمت و عزت قائل میشوند که گرسنه باشند و نانشان دست شما باشد. حکومت اگر مردم را گرسنه و دستبهدهن نگه ندارد، یا پاچهاش را میگیرند یا تحویلش نمیگیرند.
۱۲- این اصل بسیار مهم را هیچگاه فراموش نکنید که مردم، مشخصاً همهی مردم، دزد و دروغگو و پشتهماندازند، مگر آن که خلافش ثابت شود. در حالی که انسانهای ابله، تصورشان غیر از این است و فکر میکنند که اصل بربرائت است، مگر آن که خلافش ثابت شود.
۱۳- این جمله را همیشه سرلوحهی همهی بوقها و شعارها و سخنرانیهایتان قرار دهید که: «وقت کم است و ما تا میتوانیم باید خدمت کنیم.» و خودتان
هر لحظه به خاطر داشته باشد که: «فقط دو سال فرصت داریم تا بارمان را برای همهی عمر ببندیم.»
۱۴- حواستان باشد که خیلیها به خاطر تفاوت موجود در بینایی ما، سعی میکنند که هر محصولی را به عنوان اثر هنری به ما قالب کنند. مراقب باشید که... فقط و فقط اثری هنری محسوب میشود، که با دست قابل لمس باشد.
۱۵- دروغ گفتن هنر است. هنری که از عهدهی هر کسی ساخته نیست. و مهمترین اصل در این هنر، داشتن جسارت است. دروغی که با شهامت و قاطعیت و اعتماد به نفس گفته میشود، از هر راستی، قابل قبولتر و باورپذیرتر است. امتحان
کنید! در روز روشن که خورشید وسط آسمان است، مقابل همهی مردم بایستید و محکم و قاطع بگویید که: «الان شب تیره است و این مختصر روشنی هم محصول ستارههاست.» اگر همهی مردم حرفتان را باور نکردند، من اسمم را عوض
میکنم. چرا مردم باور میکنند؟! برای این که هیچکس تصور هم نمیکند که با این قاطعیت و محکمی بشود دروغ گفت.
۱۶- شنیدهام که بعضی از مردم، گاهی با شگفتی و اعجاب اظهار میکنند که:
ما این همه حرفهای مهم را از کجایمان در میآوریم؟!
گور پدر مردم! من این حرف و سؤال را گاهی از زبان شما – یعنی دوستان ابله خودم – هم شنیدهام! کسی که چنین سؤالی را میپرسد، پیداست که هنوز به ارتباط ما با عالم بالا، ایمان نیاورده است.
منبع: کتاب "دموکراسی یا دموقراضه" اثر جنجالی سیدمهدی شجاعی که در سال 1388 منتشر و بسرعت جمع آوری شده بود، در روزهای اخیر در شبکه اینترنت قابل دسترسی شده است.
۸.۱۹.۱۳۹۱
امروز به خودم می بالم که ایرانیم!
درود بر رشتيهاي عزيز
حتما تو فیلم ها دیدین دزده حین فرار پول پخش میکنه و ملت میریزن به برداشتن پول و دزده هم در میره - ملت هم صاحاب پول باد آورده میشن
این اتفاق پریروز تو رشت افتاد اما بعدش یه صحنه ای اتفاق افتاد که واقعا دیگه حسودی کارهای فرهنگ مدارانه کره ای ها و ژاپنی ها رو نکردم و کلی خوشحال شدم از این که ایرانی هستم
سه شنبه مورخ 27/7/91 حدودای ساعت 12 ظهر یه خانم و آقا به بانک مهر شعبه خیابان سعدی رشت مراجعه میکنن تا مبلغ حدود 14 میلیون تومن پول دستمزد کارگری در شالیزار خود و دیگر همکارانشونو از بانک بگیرند
بانک محترم هم تمام این پول رو به شکل اسکناس های 2000 و 5000 تومنی به این بخت برگشته ها میده وآنها هم پولهارومیگیرین و میرن بیرون
آقا میره اون طرف خیابون تا ماشینو روشن کنه و بیاد که میبینه لاستیک جلوش پاره شده و پنچره -- تو همین حین که خانم هم از خیابون رد میشده تا سوار ماشین بشه ...
یه موتوربا دو سرنشین به او نزدیک میشه و در چشم به هم زدنی کیسه پلاستیکی حاوی پولها رو قاپ میزنن وفرارمی کنن
خانمه و شوهرش که از فرط بهت و فشار عصبی هر دو وسط خیابان از حال میرند اما............ 100 متر بالاتر یک مرد جوان با ماشینش میکوبه به دزدها .
دزدها می خورند زمین و یکی سریع بلند میشه و میپره رو موتور و درمیره - اما اون یکی که با کیسه پول وسط خیابون بود بلند میشه و کیسه به دست فرار میکنه
- دزده واسه این که بتونه راحت فرار کنه بسته های اسکناس 5000 تومنی و 2000 تومنی رو باز میکرده و حین فرار به هوا میریخته تا مردم به هوای جمع کردن پول بیان جلو و این تو شلوغی بتونه در بره
خلاصه این پهلوان قصه ما هم شروع میکنه به دویدن دنبال دزده و از برق چاقو دزده هم نمیترسه و میرسه بهش وباهاش درگیر میشه واورومی اندازه زمین و دستگیر می کنه
مردم هم تو این حین تمام پولهای پخش شده رو زمین رو جمع میکنن اما کسی تو جیب خودش نمیذاره پولهای جمع شده رو میارن و میریزن تو پنجره باز ماشین این جوانمرد که وسط خیابون مونده بود - --- جالب اینجاست که حتی وضع اقتصادی بد و غیره نتونست مانع وجدان و شرف مردمی بشه که پولها رو از رو زمین جمع کرده بودند و بعد از شمارش پولها دیده شد که فقط مبلغ 10 هزار تومن یعنی فقط دو تا اسکناس 5000 تومنی کمه که اونها هم پیدا شدن - چند تا 2000 تومنی تو جوی اب بد بو و راکد افتاده بود - چند اسکناس هم زیر لاستیک ماشین های عبوری پاره شده بود ن
راستش تو فیس بوک همیشه مطالبی درمورد رفتار های درست اجتماعی مردم ژاپن و آخریش هم کره بود ( عکس مربوط به جمع کردن زباله های تو ورزشگاه آزادی بعد بازی ایران و کره توسط تماشاگرای کره ای ) می خوندم
اما امروز به خودم می بالم می بالم که ایرانیم و مردمم در عین تنگنای اقتصادی همه هنوز با هم همدلند و وقت گرفتاری همنوع بجای فیلمبرداری با موبایل خودشون آستین همت بالا میزنن و خودشون بازیگر نقش اول قصه میشن نه نظاره گربی تفاوت و بی عار.
اشتراک در:
پستها (Atom)