هموطن قضاوت کن

۹.۰۳.۱۳۹۰

تعصب از بدترین آفات شناخت و درک حقیقت است!


تعصب از ریشه عصب و عصبانیت به معنی تشدد خشونت و جزم اندیشی و بر خلاف تسامح و مداراگرایی می باشد. شخص متعصب نمی تواند اندیشه و تفکر مخالف خود را ولو این که منطبق بر منطق و استدلال و عین حقیقت باشد بپذیرد!شخص متعصب همواره بر حق بودن خود و باطل بودن دیگران اصرار می ورزد! مولوی جلالدین محمد بلخی تعصب را در مثنوی معنوی خود چنین بیان کرده میگوید.مولوی این سخن را در قصه اختلاف مردم که در شناسایی فیل که در یک تاریک خانه بوده و جهت شناسایی آن هر یک از مردم با لمس جزئی از بدن آن، او را به زعم خود تعریف می کرده در دفتر سوم مثنوی خود چنین بیان می کند: پیل اندر خــــــــــانۀ تاریـــــک بود / عرضه را آورده بودندش هُنـود / از برای دیدنش مردم بـسی / اندر آن ظلمت همی شد هرکسی / دیدنش باچشم چون ممکن نبود / اندرآن تاریکیش کف می بسود / آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد / گفت همچون ناودان است این نهاد / آن یکی را دست برگوشش رسید / آن به او چون بادبزن شـــــد پـدید / آن یکی را کف چو برپایش بسود / گفت شکل پیل دیدم چون عمــود / آن یکی برپشت او بنهــــاد دست / گفت خود این پیل چون تختی بد است / همچنین هر یک به جزوی که رسید / فهم آن میکرد هر جــــا می شنید / از نظر گه گفت شان شد مختلف / آن یکی دالش میگفت وان دیگر الف / در کف هر کس اگر شمعی بدی / اختلاف از گفت شان بیرون شـــــدی / در نتیجه از حکایت مثنوی چنین معلوم می شود که تعصب در اصل ریشه در جهالت و نادانی داشته که مولوی بعد از بیان ریشه اصلی تعصب در ادامه به مقصد و مرام خود باز می گردد و می گوید: هوش را بگذار و آن گه هـــوش دار / گوش را بربند وان گه گوش دار / نه نگویم زان که خــــامـــی تــــو هنوز / در بـــهاری تو ندیدستی تموز / این جهان همچون درخت است ای کرام / ما برو چون میــــوه هـــای نیم خام / سخت گیرد خام ها مــر شـــــاخ را / زان که در خامی نشــــایــد کاخرا / چون بپخت و گشت شیرین لب گزان / سست گــیرد شـاخ ها را بعد ازآن / چون از آن اقبال شیـرین شد دهـــان / سرد شد بر آدمی مــــلک جـــهان / سختگیری و تعـــصب خامی است / تا جنینی کار خـــــون آشـــامی است / مولوی در این حکایت، شخص خام و متعصب را به میوه های ناپخته و خام شبیه می داند که هنوز به پختگی کامل خود نرسیده است. از این جهت مانند میوه های ناپخته که شاخ های درخت را محکم گرفته وخود را به آن چسبانیده و جدایی از شاخ های درخت را نابودی خود فکر می کند. شخص متعصب هم نظیر آن است و بر خلاف میوه هـــای پـــــخته و رسیده که وابستگی خود را به شاخ های درخت دیگر احساس نمی کنند که مولوی میوه های پخته را چنین وصف می کند و می گوید: چون بپخت و گشت شیرین لب گزان / سست گیرد شاخ ها را بعد از آن / انسان وارسته و عاقل از نظر مولوی ماننده میوه های پخته است که به زرق و برق های ظاهری و روش های غلط و نادرست اصرار نمی ورزد و زمان اثبات حق آن را می پذیرد و در ادامه، انسان پخته را مانند میوه پخته چنین وصف می کند: چون بپخت و گشت شیرین لب گزان / سست گیرد شاخ ها را بعد از آن / چون از آن اقبال شیرین شد دهان / سرد شد بر آدمی ملک جهان / سختگیری و تعصب خامی است / تا جنینی کار خون آشــــامی است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر